۱.گاهی برای نفس کشیدن به سطح باید آمد....سطح.
۲.تهران را عاشق می شوم این روزها...باز هم...با این آسمان آبی-طوسی....پیر مردهایی که می خندندو خوشبخت باشی! هایشان را داد می زنند ...روی صورت من....
3.میس مارکدار دو برابر ارزن می ریزد برای کبوترهای روی تراس.خواب مرگ دیده...دو شب پیش.-میس مارکدار را می گویم-.به سبک سینمای هارر و تریلر خواب فرشته ی مرگ دیده.و من سه روز است اینجایم.پیش میس مارکدار.چیزی نمانده هوش و هواسم بپرد....بس که شب ها بیدار نگه می دارد -من را می گویم-...و می خندد...و می خندم....نمی دانم...به ع.ز.ر.ا.ی.ل....یا به همه ی این دنیا که روی آب است ...انگار.
سرم می چرخد.
بعد لازانیا پارتی دیشب ...دو قوطی نوشابه داشتیم آنجا....که سرش دعوا بود....نمی دانم جادویی بود...دارویی بود....عالیجناب خدا می داند و بس....یک ساعت به هذیان افتادیم...من و میس مارکدار!!!!ساعت نه بی هوش شدیم انگار....با همه ی لامپ ها و لوسر ها خاموش....فقط یک شمع کوچک روشن بود ...روی دستان یک مجسمه ی سرخ پوست....
4.هی....از ذهن من می روی...همین روزها....و این ساکتم می کند ...و در فکر.
تهران غبار آلودو عاشق میشوی...؟
آرههههههههه!!!تهران طوسی-آبی!
اینو همه ی غواصا و اونایی که زیاد قدم می زنن می دونن که سطح گاهی چقد خوبه
تهران هم خوب معشوقه ایه انصاقا
همین
آره همین
دقیقا!سطح واسه نفس کشیدن لازمه.
منم همین:))
لازانیا پارتی؟ قوطی نوشابه؟ ببینین فکر نمیکنین سهنفری بیشتر حال میده؟!
((:
ببین راستی تو منو یاد یکی میندازی با اون «عالیجناب خدا» گفتنت!
نه!هر چی نفرات کمتر....لازانیا بیشتر می رسه بت.
راستی؟!:)