برق گوشواره-تب چشم

هی...آخر نگاه کن!دارم می ترسم از این خودم کم کم.دلم برای آن من شور می زندو حاضرم شرط ببندم برای همین است که می لرزد این لیوان در دستم.من این روزها دقیقه های طولانی می رود پیاده روی...و فرار می کند از خودم!هی تند تر می رود این خیابان طولانی را....از دولت تا مر کز خرید.از دست خودم در اکسسوری شاپ های آن ته پنهان می شود...با وسواسی که برای خودم تازه است گوشواره های برنز و سنگی را بالا و پایین می کند کنار گوشهایم...خرید می کند...راه می رود...خرید می کند...لب-خند های بی معنا می زند به خودم....و به خیالش خر می شوم!.....هی دارم می ترسم برای این من!یک چیزیش هست و اشتباه می کند که نمی گوید.م م م م ....دیروز ریختم سرش همه ی این حواسم را....و نگاهش کردم از پشت پرده ی آبی وان...حتی وقتی لاک می زد...کتاب می خواند...باور کنی یا نه....دلم برای این من می لرزد...وقتی لب خند های حساب شده میزند و هات چاکلت سر می کشد...به روی خودش نمی آورد که چه طوری هاست که طعم هات چاکلت مثل بنزین است در یک گردش عصر جمعه ای.....ممم...باورش نکردم دیروز ....وقتی اپلیکیشن پروسس را توضیح می داد برای پ و سرش را طوری مورب نگه می داشت که تکان بخورند گوشواره ها....هی! دقایق بلننننننند به آسمان -ریسمان بافتن های پ گوش می داد...و خودش را فرو کرده بود در یک قالب بتنی...خودم صدای من را شنیدم که می گفت ....من هم نمی خواهم عمیق شوم....دروغ های بزرگ!!!خیلی بزرگ!از این آدم های همه چیز دار -من را می گویم- باید ترسید.

اگر یک من به شما گفت  دل-وابسته تان نمی شود....و بوسیدتان.....باور نکنید!تکان های گوشواره....تب چشم ها...و همه ی حجم ستودنی یک آدم همیشه ستوده شده-درست یا نا درست - را ببینید و باور نکنید که فراموش می کند...بهتر از من دارد آخر.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد