1.این روزهایم در یک خواب طولانی می گذرد انگار.و می دانم که مهم نیست....چند وقتیست که خیلی به موقعیت ها فکر می کنم....و می دانم که مهم نیست....داشتم فکر می کردم یک نمودار داریم اینجا...توی این زنده گی...که درست نمی بینم چند بعدیست.. محور افقی مکان باشدو محور عمودی زمان...محور سوم هم بگذار فرض کنیم یک اراده مبهم_ غالب باشد...یا نمی دانم...مثلا شانس یا فاکتور رندوم....بعد من یک نقطه است اینجا ...روی همین محور که هر چقدر هم داینامیک باشد...خب محصورست بین این محور ها....چارچوب دیدش...شعورش..حتی حس هایش می شود تابعی از زمان-مکان-شانس....قبول.. چند درصدی هم یک ضریب مستقل که نامش من است و اراده اش. مممم.....بارها...وقت هایی بوده که دلم می خواهد بزند بیرون از این چارچوب....و زمان _ مناسب را فراموش کند...و بگوید اصلا گور بابای مکان مناسب....و هر چه مناسب.....می دانی؟....گاهی به ذوق کنترل زنده گی حتی خوشبختی های تصادفیمان را کنترل می کنیم.....
2.بهانه می گیرم..می دانم که مهم نیست..و باید کنترل کنم این زنده گی _ من را...کنترل؟...یک دکمه است اینجا روی کیبرد من...
3.تو مهره ی سنگینی هستی در زنده گی من....این را آقای مدل خودمان-آخر تقسیمش کردم اینجا- می گوید.....میس مارکدار قهقهه می زند ...و صدایم می کند خر مهره!!!:))
4.من احساسی به تو ندارم...یعنی کنترل احساساتم دست خودم است...نمی خواهم عمیق شوم در احساسم به تو...این را هم همان آقای مدل-نارسیسیت خودمان می گوید به من.....خانم سیس پشت چشم نازک میکند که بخواب بینیم باااا...:))
5.مممم...راستش خنده دار است.من جذبش شده ام به همین خاطر به عصبیت می کشاندم؟...یا عصبانیم میکند به این دلیل جذبش می شوم؟....یا شاید هم به قول خودش از تو به او؟؟...ها هاه...خلاااااصه من یک خر مهره ی بای پلار _ ندانم کارم...این روزها!
6.
Luck is when preparation meets opportunity
شادتر خواهم بود
ناب تر
روشن تر
بارور خواهم شد
دوستم داشته باش
عطر ها در راهند....
تکامل ژنتیکی بشر هنوز کامل نیست....وگرنه من به جای دندون عقل, بال در میاوردم.
....توی این رگ های من چیست؟ آهای عالیجناب ـ ساکت ـ خدای دوست داشتنی من!
عارضم به حضور شما که امروز از آن دست روز هاییست که من هوس کرده ام حذف شوم.چرایش را هم می دانم و هم نمی دانم.و راستش را بخواهی زیاد هم برایم مهم نیست .صبح با حالت یک گربه-سان ـ وحشی از خواب بیدار شدم و پنجره ی کنار تخت را باز کردم.شوفاژ را خاموش کردم و یک ساعتی پلک ها را فشار دادم روی هم...لجبازانه.....خسیس شده ام در حرف زدن و حرف شنیدن.خانم سیس یکی از پالتوهایم را به این بهانه که با رنگ لنزش ست است برداشت و رفت و باور کنی یا نه من داشتم فکر می کردم که چقدر دلم می خواهد حذف شوم!هه.....مامان از اتاقش داشت می گفت ...*****(فلانی) جان....امروز نرو شرکت.بمان با هم برویم استخر...یا اسکواش.
فلانی جان یا همان گربه سان ـ اسبق که من باشم ..اخم ها تا ناف آویزان....به خواهر و مادر محترم ـ هر چه قانون و منطق******(فحش)
می دانی؟...ممم....هر چه هورمون و این حرف ها دارم اینجا...توی این تن من...ریخته به هم.این زن بودگی لج کرده .چند ماهیست که نشان نمی دهد خودش را.هی نخند....میس مارکدار یک پیرهن برایم خریده.دامنش از زیر سینه شروع می شود و گشاااااااااد است.خنده های شیطان زده می کرد.و داشت مقررات خودش را وضع می کرد برای بچه ای که می گفت حتما باید باشد دیگر...دوره های زنانه که شوخی ندارند.....
این گربه وحشی شده گی ام را مدیون همین هورمون ها و کار نکردنشان هستم به گمانم.روزگارم به هم ریخته و این خوشگل خان ها رفته اند تعطیلات.این رشته های عصبی من را هم برده اند ماهی گیری!...حتما دیگر!
خلاااااصه! صبح...رفته بودم بانک...یک گروه خوشحال پسرانه جمع شده بودند توی یکی از این چادر های طرح برفروبی.آتیش درست کرده بودند.لب دریا بود انگار.از آن طرف خیابان داد می زدند....آهای خشن شو!بیا یه خورده گرم شو...
زنده گی خوب است ها...ممم...اما...که چی؟
------------------------------------------
"جواب تکست مسج را باید داد.حتی شده سفید.وگرنه به مثابه(؟) آروغ زدن توی صورت یک خانوم محترم است." کتاب آیین معاشرت و رستگاری-فصل همه ی مردهای این دورو بر-بند ۱۰۷