-
برق گوشواره-تب چشم
شنبه 21 دیماه سال 1387 14:58
هی...آخر نگاه کن!دارم می ترسم از این خودم کم کم.دلم برای آن من شور می زندو حاضرم شرط ببندم برای همین است که می لرزد این لیوان در دستم. من این روزها دقیقه های طولانی می رود پیاده روی...و فرار می کند از خودم !هی تند تر می رود این خیابان طولانی را....از دولت تا مر کز خرید.از دست خودم در اکسسوری شاپ های آن ته پنهان می...
-
لازانیا پارتی
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 09:47
۱.گاهی برای نفس کشیدن به سطح باید آمد....سطح. ۲.تهران را عاشق می شوم این روزها...باز هم...با این آسمان آبی-طوسی....پیر مردهایی که می خندندو خوشبخت باشی ! هایشان را داد می زنند ...روی صورت من.... 3. میس مارکدار دو برابر ارزن می ریزد برای کبوترهای روی تراس.خواب مرگ دیده...دو شب پیش.-میس مارکدار را می گویم-.به سبک سینمای...
-
کنترل زدگی
چهارشنبه 11 دیماه سال 1387 15:42
1.این روزهایم در یک خواب طولانی می گذرد انگار.و می دانم که مهم نیست....چند وقتیست که خیلی به موقعیت ها فکر می کنم....و می دانم که مهم نیست....داشتم فکر می کردم یک نمودار داریم اینجا...توی این زنده گی...که درست نمی بینم چند بعدیست.. محور افقی مکان باشدو محور عمودی زمان...محور سوم هم بگذار فرض کنیم یک اراده مبهم_ غالب...
-
الگوریتم ژنتیک
دوشنبه 9 دیماه سال 1387 15:04
تکامل ژنتیکی بشر هنوز کامل نیست....وگرنه من به جای دندون عقل, بال در میاوردم.
-
رگ
شنبه 7 دیماه سال 1387 16:04
....توی این رگ های من چیست؟ آهای عالیجناب ـ ساکت ـ خدای دوست داشتنی من!
-
فرداهای زیتونی-دودی
پنجشنبه 5 دیماه سال 1387 11:38
باشد....زیتونی دودی که بشود این موهای من ....صورتم بازتر می شود.بولد می شود این نگاه آن دنیایی-مغرور _ من....اما... اصلا من یخ.....گیر می کنم بین همه ی این رنگ هایی که رنگ من نیستند....چه زشت شد این جمله...شد دیگر.باشد....باشد.یک من دیگر می نویسد اینجا.از فردا.یک من که فرق دارد با این یکی.زیتونی دودیست موهایش نه پر...
-
هورمون های گم شده
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 10:24
عارضم به حضور شما که امروز از آن دست روز هاییست که من هوس کرده ام حذف شوم.چرایش را هم می دانم و هم نمی دانم.و راستش را بخواهی زیاد هم برایم مهم نیست .صبح با حالت یک گربه-سان ـ وحشی از خواب بیدار شدم و پنجره ی کنار تخت را باز کردم.شوفاژ را خاموش کردم و یک ساعتی پلک ها را فشار دادم روی هم...لجبازانه.....خسیس شده ام در...
-
پپسی دایت با سر _ خالی
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 15:07
یک دایره است اینجا.....روی این دیوار روبروی من....که می چرخد....می چرخد...می چرخد....فرو می رود در خودش....و بیرون می زند....دوباره. من هم این مردمک های چشم ها را فرستاده ام بروند......روی این دیوار....و بچرخند روی آن دایره ی وهم. هه....چقدرررررررررر خالیست این سر من......دو بعد دارد الان...همه ی این...
-
خمیازه
شنبه 30 آذرماه سال 1387 15:47
نمی فهمم...حوصله ام را سر برده این آقای مدل!....مممم...من حوصله ی بازی کردن را ندارم.....و او....معما طرح می کند انگار....هی....این صاف و ساده بازی کردن چه ایرادی دارد...خب؟....معنی ـ این سکوتت را نمی فهمم آقای مدل!.....به خمیازه می کشانیم!.....خنده ام می گیرد........مسابقه است؟
-
جادوی نا- ماندگار طبقه ی شش
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 12:42
دیشب خواب های در هم می دیدم! خواب پسرکی که خندیده بودم بش...چند روز پیش...قاه قاه خندیدم بش....ممم...خودم هم نمی دانم...که چی ؟فقط خندیده بودم....او هم لرزید و گفت:... چرا می خندید؟...من خنده دارم؟ ...من خندیدم....بی ادبم؟...خودم هم نمی دانم..که چی؟شاید باشم...شاید...مممم... من ذوق زده بودم از برگشتن به همان طبقه ی...
-
la chute
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1387 11:00
یادم نبود .....دیروز سیزدهم آذر بود.....خاطرم نبود........... من هم رفته ام. ....از یادم رفته بود....خوب که فکر می کنم....یک قرن پیش...شاید کسی در این روز به من گفته باشد.... don' make me cranky ....ممم...به گمانم همین باشد.... jus don say anything ...را یادم آمد.....دیدی؟...پاک فراموش کرده بودم.....به گمانم چیزی...
-
ورساچه نوآر
سهشنبه 12 آذرماه سال 1387 16:18
۳۰تا کبوتر جمع شده بودند روی بالکن...خونه ی میس مارکدار ..... -صدای کبوتر را که شنیدی؟-.....۶:۳۰ بیدارم کرد صدایشان.....۳ خوابیده بودم تازه....بعد از ساعتها حرف زدن نان استاپ.......روزی ۵۰۰ گرم ارزن می خرد برایشان... میس مارکدار را می گویم...برای کبوتر ها....نه که فکر کنی مثل پت و حیوان خانگیند برایش...نه....محض (؟)...
-
hiden drinkZzz
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1387 11:35
۱.شک نمی کنم!.... خانم سیس می شمارد خرید های هفته ام را...و می شمارد....یک دبی..و چند تا آنتالیا که می شد با آن پول ها رفت.....می خندم!....لایف استایل هفته: ..."اوناسیس!پدر جان!آسوده بخواب که ما بیداریم!" ۲.زمان را که نگه می دارم ....می شود با دل سیر زل زد به ..... دیروز-جمعه-دوربینم پر شد از عکس های فیگور...
-
از انحنای کمر!
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1387 12:34
1.شب پیش مهمان مریان و رعنا بودم!آدم های دوست داشتنی!که من را یاد شنا می اندازند......وقتی یک هم جنس را ایییییینقدر دوست داری که هرازگاهی دلت بخواهد محکم بغلش کنی...می شود یک حس یونیک!می شود یک پاور سورس در دلت.آن وقت یک لذت ناب داری ...که با خنده های ممتد رنگ می گیرد....و یک دنیااا حرف پیدا می کنی که بگی...ویک شب تا...
-
زن بودگی های اتوبان صدر.
شنبه 25 آبانماه سال 1387 11:39
و امتحانی که خراب شد! دیروز-جمعه- تصادفا با یکی از دوستان قدیییمییی آن تو و خودم بر خوردم .اونم امتحان داشت.برخوردش دلخورم کرد خیلی.سرد بود.بدتر از یخ. یک لبخند محض نزاکت نزد! من دو سه جمله ای حرف زدم و اون با قیافه ی خیلی آشفته و یک حالت خاص بی ادبانه فقط نگاهم کرد.بعد گرل فرندشو معرفی کرد که منتظرش ایستاده بود-.حتی...
-
اکسپایر دیت
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 09:58
۱.این روزها اینقدر خوشبختم .اینقدر خوشبختم که دلم میخواهد تکه ای از این همه خوشبختی را بردارم و پنهان کنم گوشه ای.....نمی دانم کجا....و در روزهای گرم سخت....به قول مامانی - اگر زنده بودم -....گازی بزنم از تکه خوشبختیم.باید بپرسم از کسی که بیشتر می داند....آیا خوشبختی اکسپایر دیت دارد؟... ۲.دو سه شب پیش بعد از یک سال...
-
CONFIDENCIAL message to GOD
شنبه 11 آبانماه سال 1387 14:12
wow!پلییییییییییز گاد!!!پلیییییییییز!یعنی می شه؟پلییییز!قلبم تو دهنم می زنه! --------------------------------------------------------------------------------------- post script: ۱.نشد!همیشه همین بوده. ۲.فان فدای سبک یا سبک فدای فان؟گاهی به این فکر میکنم. ۳.گویا منظور از صنعت همان قدس بود امروز صبح...تهران! ۴.چه باید...
-
تهران را دیوانه می شوم.
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 11:23
۱.و من تهران را دیوانه می شوم این روزها:)وقتی خورشید تا شب پشت ابر های ضخیم می ماند و می گذارد من بار دیگر غرق شوم در یک صبح آبی-نوک مدادی-سرد تهران!و قلبم تاپ تاپ بزند از پشت پلک هایم.و حس کنم می خواهم جیییییییییغ بکشم (؟؟یا بزنم) در جایی شبیه دارآباد وسط یک صبح فروردینی شکل.و بخندم به روی هر دختر زیبا-که این روزها...
-
دیوار
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 10:19
خبر ورزشی می خونم به دیوار می گویم: بی خیال!
-
لباس-دیوانگی هشتاد و ششی
سهشنبه 30 مهرماه سال 1387 13:54
هی.چرا از یاد نمیروند بعضی حرف ها؟ابدا حتی خود تو هم باور نمی کند که این من بعد از یک عصر تابستان به گمانم هشتاد و ششی و شاید یک قرن هشتاد وششی ...ممممم....بگذار بشمارم.....نمی دانم از همان تابستان بد ....از عصر همان روز که تو دخترانی را دیمند سیمبل خواندی که گران تر باشند! من از همان عصرهر چه بنتون و سیسیلی و اکو و...
-
چند روزیست که....!
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 14:38
چند روزیست که....! ۱.آخر هفته پیش میس مارکدار مهمون من بود.قراره از هفته بعد بریم باشگا فرمانیه اسکواش.دوس دارم تجربه کردن کاریو که تا به حال نکردم.اسکواشم تو این کتگوریه. ۲.امروز یه میل از الهام داشتم.هانی مون بش چسبیده حسابی.امسال نمیاد ایران. ۳.گاهی همه وقت و می ذارم واسه یه کاری که اصلا نمی دونم تحمل عاقبتشو دارم...
-
این روزها همه فرار می کنند.شما چطور؟
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 11:44
۱.می گم عجب خر تو خری شده این مملکت!ترافیک سنگین!از دولت تا سد خندان چهل مین تو راه بودم.کلا هیچ نظمی ندارن این کرایه تاکسیا.دیروز ۴۰۰بود.امروز ۳۵۰ و قدیما که به این شدت خر تو خری رواج نداشت ۳۰۰ تومن.هفته پیش دو مورد ۵۰۰ ای هم دیده شد:) ۲.می گم من و قلب کوچکم دوست داریم این قالیباف-شهردار-امسالم بره تو کار کاندید شدن...
-
سانسور
شنبه 13 مهرماه سال 1387 12:20
گاهی اینقدر خود سانسوری در من زیاد می شود که فک میکنم ریشه این سانسور چیه؟و به اینجا می رسم که هیچ!و شک می کنم میان ترس و خودپسندی.شاید ترس از قضاوت شدن توسط بقیه باشد و شاید هم عشق به کامل جلوه کردن در نظر دیگران. هر کدام از این ها که باشد چرت است.چون در هر حال این دیگران نقش مهمی داشته.یعنی به عبارتی من همیشه خودم...
-
on the air
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 14:41
۹:۳۰ شب ۲۵ بهمن ۱۳۸۴ تو -هزار بار بوسه بر کف دست من- تو رو خدا نگو اینو - خودم و نگاه به تو - تو : اون وقت من از تو معذرت می خوام و تو به بزرگی خودت منو می بخشی. -باز هم بوسه باران دستهای من و فشار ممتد انگشتهایم به چشمهای تو- و آن خودم که غرق شد نه در بوسه ها که در این فکر که من اینقدر بزرگ نیستم که به آ ن بزرگی کسی...
-
فرتوت بر وزن فرهود!!
دوشنبه 8 مهرماه سال 1387 11:12
چند روزیست که نشانه های پیری و به قول ایام قدیم فرتوت شدگی را در اینجانب ؛خودمان؛کشف کرده ام.تا یادم نرفته بگم دوران دبیرستان دبیر دیفرانسیلی داشتیم که اسمش فرهود بود:)و بس که کلد بود ما از سر شوخی یا شایدم حماقتی که داشتیم صداش می کردیم فرهود فرتوت!!!!حالا تصور می کنم چنین نشانه های فرتوت بر وزن فرهود شدگی را در خودم...
-
cheerssss
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 10:56
امروز تو تاکسی داشتم فک میکردم تو نابغه ای.عینک آفتابی هدیه خیلی خوبیه.چن تا فایده هاشو بگم؟ ۱.میتونی در معابر کاملا عمومی که خب مصلما(!!!)پرایوسی معنی نداره گریه کنی با فراغ بال:)) ۲.میتونی ملتو با خیال راحت تا دلت می خاد نگا کنی و خجالتم نکشی. و یه سری ادونتج دیگه که در حوصله اینجانب نیس بیشتر بگه....
-
کاستن.....کاهیدن
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 15:18
در این دوره بیداد گریها هر دم کاستن...کاهیدن....کاهش جانم کم.. کم! این الان توصیف منه!!!!یکی که حوصلش سر رفته-حوصله بیرون روی(از اون لحاظ)نداره. و هیچ استعدادی در تقسیم عواطف نیز ندارد!!!:)) از سرفینگ نت هم هیچ چیزی جز داستانهی هولناااااااااک راجع به تجاوزو این صوبتا گیرش نیومده!! حالا چرا این جوری نگا می کنین؟شایدم...